درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید سلام و احترام خدمت شما عزیزان بازدید کننده! با اظهار سپاس از بازدید تان، لطفاً برای هرچه بهتر شدن وبلاگ من، مرا از نظرات، پیشنهادات و انتقادات سالم تان بهره مند سازید. تشکر کامران kamran.8194@yahoo.com



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 122
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 127
بازدید ماه : 493
بازدید کل : 248298
تعداد مطالب : 128
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

اسما خداوند متعال %

« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
لطفاً این صفحه را با دوستان تان به اشتراک بگذارید 32 کلمه

Speed test

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ این صفحه را به اشتراک بگذارید
بهارســـــــــــــــــــــــتان
علمی، فرهنگی، اسلامی، تفریحی، ورزشی
چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:, :: 13:32 ::  نويسنده : کامران


«دوست داشتن»، از عشق برتر است عشق، يك جوشش كور است، و پيوندي از سر نابينايي. اما دوست داشتن، پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال.
عشق، بيش تر از غريزه آب مي خورد؛ و هر چه از غريزه سر زند، بي ارزش است. و دوست داشتن، از روح طلوع مي كند، و تا هر جاكه يك روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نيز، همگام با آن اوج مي يابد.
عشق، با شناسنامه بي ارتباط نيست، و گذر فصل ها و عبور سال ها، بر آن اثر مي گذارد، اما دوست داشتن، در وراي سن و زمان و مزاج، زندگي مي كند و بر آشيانهي بلندش روز و روزگار را دستي نيست.
عشق، در هر رنگي و سطحي، با زيبايي محسوس،در نهان يا آشكار، رابطه دارد. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است، و جذب زيبايي هاي روح، كه زيبايي هاي محسوس را به گونه يي ديگر مي بيند. عشق، توفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است؛ اما دوست داشتن، آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.
عشق، با دوري و نزديكي در نوسان است. اگر دوري به طول انجامد، ضعيف مي شود؛ اگر تماس دوام يابد، به ابتذال مي كشد؛ و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و «ديدارو پرهيز» زنده ونيرومند ميماند، اما دوست داشتن، بااين حالات ناآشنا است؛ دنيايش، دنياي ديگري است.
عشق، جوششي يك جانبه است. به معشوق نمي انديشد كه كيست؟ يك «خودجوشي ذاتي» است؛ واز اين رو هميشه اشتباه مي كند، و در انتخاب به سختي مي لغزد، و يا همواره يك جانبه مي ماند، اما دوست داشتن، در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود و رشد مي كند؛ و از اين رو است كه همواره پس از «آشنايي» پديد مي آيد.
عشق، جنون است؛ و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني «فهميدن» و «انديشيدن» نيست. اما دوست داشتن، در اوج معراج اش، از سرحد عقل فراتر مي رود، و فهميدن و انديشيدن را از زمين مي كند، و با خود به قلهي بلند اشراق مي برد.
عشق، زيبايي هاي دل خواه را در معشوق مي آفريند؛ و دوست داشتن، زيبايي هاي دل خواه را در «دوست» ميبيند و مي يابد.
عشق، يك فريب بزرگ وقوي است؛ و دوست داشتن، يك صداقت راستين و صميمي، بي انتها و مطلق.
عشق، در دريا غرق شدن است؛ و دوست داشتن، در درياشناكردن.
عشق، بينايي را مي گيرد؛ و دوست داشتن مي دهد.
عشق، خشن است و شديد و در عين حال ناپايدار و نامطمئن؛ و دوست داشتن، لطيف است و نرم در عين حال پايدار و سرشار از اطمينان.
عشق، همواره با شك آلوده است؛ و دوست داشتن، سراپايقين است و شك ناپذير.
از عشق، هر چه بيش تر مي نوشيم، سيراب تر مي شويم؛ و از دوست داشتن، هر چه بيش تر، تشنه تر. عشق، هر چه ديرتر مي پايد،كهنه تر مي شود؛ و دوست داشتن نوتر.
عشق، نيرويي است در عاشق، كه او را به معشوق مي كشاند؛ و دوست داشتن، جاذبه يي است در دوست، كه دوست را به دوست مي برد. عشق، تملك معشوق است؛ و دوست داشتن، تشنگي محوشدن در دوست.
عشق،معشوق را مجهول و گمنام مي خواهد، تا در انحصار او بماند؛ زيراعشق، جلوه يي از خود خواهي و روح تاجرانه يا جانورانهي آدمي است؛ و چون خود به بدي خود آگاه است، آن را در ديگري كه مي بيند، از او بيزار مي شود و كينه برمي گيرد. اما دوست داشتن، دوست را محبوب و عزيز مي خواهد؛ و مي خواهد كه همه ي دل ها، آن چه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. كه دوست داشتن، جلوه يي از روح خدايي و فطرت اهورايي آدمي است؛ و چون خود به قداست ماورايي خود بينا است، آن را در ديگري كه مي بيند،ديگري را نيز دوست مي دارد، و با خود آشنا و خويشاوند مي يابد.
در عشق، رقيب منفور است؛ و در دوست داشتن است كه« هواداران كوي اش را، چو جان خويشتن دارند». حسد، شاخصه ي عشق است؛ چه، عشق، معشوق را طعمه ي خويش مي بيند، و همواره در اضطراب است كه ديگري از چنگ اش نربايد؛ و اگر ربود، با هر دو دشمني مي ورزد، و معشوق نيز منفور مي گردد. اما دوست داشتن، ايمان است، و ايمان يك روح مطلق است، يك ابديت بي مرز است،از جنس اين عالم نيست.
عشق، ريسمان طبيعت است و سركشان را به بند خويش مي آورد، تا آن چه را آنان، خود از طبيعت گرفته اند،به او باز پس دهند، و آن چه مرگ را ستانده است، به حيله ي عشق، بر جاي نهند؛ كه عشق، تاوان ده مرگ است. اما دوست داشتن،عشقي است كه انسان، دور از چشم طبيعت، خود مي آفريند، خود به آن مي رسد، خود آن را «انتخاب» مي كند.
عشق، اسارت در دام غريزه است؛ و دوست داشتن، آزادي از جبر مزاج.
عشق،مأمور تن است؛و دوست داشتن، پيغمبر روح. عشق، يك «اغفال» بزرگ و نيرومند است؛ تا انسان به زندگي مشغول گردد، و به روز مرگي – كه طبيعت سخت آن را دوست مي دارد- سرگرم شود؛ و دوست داشتن، زاده ي وحشت از غربت است،و خودآگاهي ترس آور آدمي در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده.
عشق، لذت جستن است؛ و دوست داشتن، پناه جستن. عشق، غذا خوردن يك گرسنه است؛ و دوست داشتن، « هم زباني در سرزمين بيگانه يافتن» است.
عشق، گاه جا به جا مي شود و گاه سرد مي شود و گاه مي سوزاند. اما دوست داشتن، از جاي خويش، از كنار دوست خويش، برنمي خيزد؛ سرد نمي شود، كه داغ نيست؛ نمي سوزاند، كه سوزاننده نيست.
عشق، رو به جانب خود دارد؛ خود خواه است و «خودپا» و حسود؛ و معشوق را براي خويش مي پرستد و مي ستايد. اما دوست داشتن، رو به جانب دوست دارد؛ دوست خواه است و دوست پا و خود را براي دوست مي خواهد، و او را براي او دوست مي دارد، و خود در ميانه نيست.
عشق، اگر پاي عاشق در ميان نباشد، نيست. اما در دوست داشتن، جز دوست داشتن و دوست، سومي وجود ندارد. عشق، به سرعت به كينه و انتقام بدل ميشود، و آن هنگامي است كه عاشق، خود را در ميانه نمي بيند. اما از دوست داشتن، به آن سوراهي نيست. و هرگاه آن كه «دوست داشتن» را خوب مي داند و خوب احساس مي كند، خود را در ميانه نمي بيند، به سرعت و به سادگي، به فداكاري و ايثاري شگفت و بي شايبه و بزرگ و پرشكوه و «ابراهيم» وار بدل مي شود.
آتش عشق در خدا!! چه كسي به اين پي برده است؟ آتش عشق در روح خدا، آتشي كه همه هستي تجلي آن است، آتش گرم نيست، داغ نيست. چرا؟ نيازمندي در آن نيست، تلاطم در آن نيست، نااستواري، شك، تزلزل، ترديد، نوسان، وسواس، اضطراب... نگراني، در آن نيست. اما آتش است، آتشين تر از هر آتشي. آتشين تر از همه ي آتش ها، آتشي كه پرتو يك زبانه اش آفرينش است. سايه اش آسمان است، جلوه اش كاينات است، گرده ي خاكستر نازك و اندك اش كهكشان ها است... چه مي گويم؟!!!
اين است آتش عشق در خدا! يعني چه؟ آتش عشق كه اين جوري نيست... پس اين آتش دوست داشتن است. آري، آتش دوست داشتن است. عجب!؟ من هم مثال همه ي عارف ها و شاعرها حرف مي زنم! آتش عشق! آن هم در خدا!؟ نه، آتش دوست داشتن است، كه داغ نيست، سرد نيست، حرارت ندارد؛ چرا؟ كه نيازمندي ندارد، كه غرض ندارد، كه رسيدن ندارد، كه يافتن ندارد،كه گم كردن ندارد، كه التهاب و اضطراب ندارد،كه تلاطم ندارد، كه شك و ترديد ندارد،كه دور و نزديك ندارد،كه بيم و اميد ندارد،كه مرگ و حيات ندارد،كه شدت و ضعف ندارد،كه انتظار ندارد، كه ترس و لرز ندارد،كه تب و تاب ندارد، كه بازگشت ندارد، كه توقف ندارد، كه رفتن ندارد،كه نفهميدن ندارد، كه ضرورت و مصلحت و فايده و اقتضا و اختلاف و تناسب و تضاد و كفر و شرك و شك و سستي و ايمان و هوا و هوس و لذت و الم... ندارد. آتش است، و نه آتش عشق، آتش دوست داشتن

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب